بحث آزاد

جایی که می توانید در مورد موضوع دلخواه خود صحبت کنید!

3.8k موضوع ها 1.9m دیدگاه‌ها

زیر دسته‌بندی‌


  • 270 موضوع ها
    23k دیدگاه‌ها

    میگن اگه حاجتی داشتی امام رضا رو سه مرتبه به جان جوادش قسم بده،فقط کمک کن خودم باشم=)❤

  • جایی که می توانید در مورد موضوع دلخواه خود صحبت کنید!

    1k موضوع ها
    1m دیدگاه‌ها

    چرا دیشب ۲ ساعت خوابیدم😂😂😂

  • 93 موضوع ها
    2k دیدگاه‌ها

    چرا فکت ها نظر ما را عوض نمی کنند؟

    الیزابت کولبرت
    روزنامه‌نگار و برندۀ پولیتزر

    +NewYorker

    مترجم: علی برزگر

    پ.ن: یک نتیجه خاص نمیخواهم بگیرم. شما هم یک نتیجه خاص از فقط شنیدن این مطلب نگیرید. این محتوا فقط برای ایده دادن است. تفکر و تحلیل بعد از آن با خود شما :))

  • ☀ یاوران آلاء ☀ " تاپیک ویژه ی تیرماه "

    4
  • لطفاواردشو😔♥

    قفل شده است
    24
    25 رای ها
    24 دیدگاه‌ها
    1k بازدیدها

    😐😐😐

  • چرا کتاب نمی خوانیم؟

    21
    1 رای ها
    21 دیدگاه‌ها
    100 بازدیدها
  • تودلی موقتی واسه اونایی که حوصله شون سر رفته

    قفل شده است
    1
    4 رای ها
    1 دیدگاه‌ها
    211 بازدیدها

    سلام,خوبین
    بدجوری حوصله ام سر رفته و تو دلی هم که از ظهر تا حالا قفله:(
    این تاپیکو زدم تا وقتی که تو دلی اصلی درست میشه یه خورده گپ بزنیم.
    (نمیدونم اصا اجازه داشتم این تاپیکو بزنم یا نه؟)
    به هر حال خوش اومدین:)

  • طلب حلالیت

    منتقل شده
    15
    1 رای ها
    15 دیدگاه‌ها
    311 بازدیدها

    واقعا نمیدونستم تاپیک درسیه اینجا
    مرسی از آگاه سازیتون😑

  • لذت تلخ(قسمت 12)

    1
    8 رای ها
    1 دیدگاه‌ها
    97 بازدیدها

    تصمیم گرفتم برم یه سر به سحر بزنم. سرِراه دمِ یه فروشگاه واستادم تا یه سری خرتوپرت برای کیا و کمند بگیرم.
    کیا و کمند دوقلوهای سحرن. چشمم به یه سوپرمارکتیه خورد که زیاد بزرگ نبود. ماشینو پارک کردم. از ماشین پیاده شدم و رفتم به سمت مغازه.
    چارتا بستنی و چیپس و شکلات و بیسکوییت برداشتم.
    -خسته نباشید، اینا رو حساب کنین.
    فروشنده هم سنو سال خودم بود. یه نگا به سرو وضعم انداختو گفت
    -سلامت باشین
    بعدشم با ماشین حسابش شروع کرد به کار کردن.
    -شدش 18 و پونصد.
    از جیب شلوارم دوتا دهی گذاشتم رو میزش و اونم به جا پونصدی دوتا شکلات دیگه گذاشت.
    -بفرمایین، خوش اومدین.
    پلاستیکو برداشتم و رفتم به سمت ماشین. ساعتو یه نگا انداختم و دیدم که و‌قتش گذشته. از تو داشبورد قرصامو دراوردم و با یه قلوپ آب همشو رفتم بالا. کوچشون باریک بودو نمیشد رفت توش، بخاطرهمین ماشینو سر کوچه پارک کردم. انگشتمو گذاشتم رو زنگ واحد 6.
    ایفونو برداشت و درو زد. داشتم میرفتم تو که یاد خوراکیا افتادم. یه سنگ گذاشتم لای درشون و رفتم پلاستیک خوراکیارو از تو ماشین برداشتم. وقتی داشتم میرفتم تو سَنگه رو با پام زدم اونور که در بسته بشه. در اسانسورو که باز کردم صدای آهنگ لاو استوری با تک نوازی پیانو اومد. خیلی خاطره داشتم با این اهنگ.
    زنگشونو زدم. در باز شد ولی مثل همیشه. رفتم تو و اول رفتم سراغ اتاق کیا و کمند. داشتم نزدیک اتاقشون میشدم که یه صدایی گفت
    -تازه خوابیدن
    از راهروی خونشون که انتهاش ختم میشد به حال و اشپزخونه جلو رفتم. خونه ی بزرگی بود. پلاستیک خوراکیا رو برداشتم گذاشتم رو اپن.
    -سلام، خوبی؟ چرا گوشیتو برنمیداری؟
    -رو سایلنته.
    -اهان، چه خبر خودت خوبی؟
    -مرسی، خستم، داشتم میخوابیدم که اومدی.
    -خب برو بخواب، منم اومدم یه سری به بچه ها بزنمو خودتو ببینم.
    -باشه پس، من میرم بخوابم، اگه گرسنته تو یخچال از ناهار غذا مونده، خواستی داغش کن بخور.
    وقتی داشت رد میشد یه لبخند زدم که با لبخندی استقبال نشد.
    خسته بودم منم، همونجا رو زمین دراز کشیدم.

    وقتی بلند شدم دیدم سحر داره گریه میکنه. با همون لباس خاکیش نشسته بود رو تخت مامان بابا و گریه میکرد.
    از رو تخت بابا بلند شدم و رفتم کنارش نشستم، با چشمای قرمزو خیس یه نگا بهم انداختو دوباره سرشو گذاشت رو زانوهاشو به کارش ادامه داد.
    -گریه نکن خب، براچی الان گریه میکنی؟ تموم شده رفته دیگه، گریت چیزی رو درست میکنه؟ بابا رو برمیگردونه؟
    صداش بیشتر بلند شد. سعید و بهار هم اومدن تو اتاق و داشتن مارو نگا میکردن. بلند شدم تو روشون گفتم
    -به چی نگا میکنین خب؟ نگاه کردن داره؟ حال دوتا یتیم دیدن داره؟ اصن کی اجازه داده به شما که بیاید خونمون؟
    هرچی سعی کردم بغضمو نگه دارم نشد، انقدی سنگین بود که سعید فهمیدو بغلم کرد و منم بغضم ترکید. مثل سدی که میشکنه اشکام تمومی نداشتن. سحرم سعی داشت ارومم کنه.
    -امیر داداش منو بهارم مث تو و سحریم. درست میشه، یکم زمان بده
    -اسم سحرو اوردی نیاوردیا، هنوز گند کاریت یادم نرفته
    دیگه نای واستادن نداشتم. رفتم نشستم و تکیه دادم به پشتی کنار تخت بابا.
    تا چند ساعت هیچ حرفی زده نمیشد. ساعت 3 ظهر بود.
    -ای بابا، شدین شبیه مرده ها هیچ حرفی نمیزنین؟
    همه یه نگاهی به صورت بهار انداختیمو هیچ حرفی نزدیم باز.
    -آقا این صاب مرده صداش دراومده، ینی تا ابدالدهر میخواین لال مونی بگیرین؟ ای بابا
    سعید یه چشم غره بهش رفت که چیزی نگو.
    -برو بابا، منم غلطتو هیچوقت یادم نمیره. مث بز صب بلند شو برو ازادی و نصف شب برگرد، بعد ببین اقا رفته با خانوم پی رمانتیک بازیاشون. این چشم غره رو من باس برات بیام آق سعید نه شوما.
    -خفه شو دختره ی بی همه چیز، انقد زارتو پورت نکن وگرنه
    -وگرنه چی؟ وگرنه چندباره میزنی دندونامو خورد میکنی تو دهنم؟ هان؟ منو از اینا میترسونی خاک بر سر؟ خوف اینا دیگه رفته، اپدیت باش آق سعید
    منو سحر داشتیم معرکه ی جدیدو نگا میکردیم که سعید بلند شد یه سیلی ای به صورت بهار زد. سیلی زدن همانا و افتادن بهار همانا.
    وقتی داشتم بلند میشدم گفتم
    -هوی سعید، چه غلطی کردی؟
    -امیر به تو و هیچ کسی ربطی نداره، بشین سرجات
    یقشو گرفتمو چسبوندمش به دیوار.
    -ببین اینجا خونه کیه؟ پس مث ادم رفتار کن نه یه حیوون، فهمیدی؟
    دستامو با دستاش گرفتو از یقش ول کرد.
    رفتم سمت اتاقو جای همیشگیم. گلای مامان شده بودن مسکن های این روزام.
    -مامان کجایی؟ دیگه طاقت ندارم خدایی، الان با بابا دیگه عشق وصفا میکنین دوتایی و منوسحر اینجا... یه کاری بکنین برامون.
    -پس فردا سوم میگیریم؟ همسایه هارو دعوت کنم؟
    -اره، هفت و چهلم میگیریم.
    داشتیم با سحر حرف میزدیم که صدای در خونه اومد. اومدم برم بیرون که دیدم صدای بهار که با یه خانومه حرف میزنه میاد.
    -سحر یکم قوی باش، فکر میکنی برای من اسونه؟ جلوی هر کسوناکسی گریه نکن. خوشم نمیاد. انقد..
    -به به به به به! بیاید ببینین چی اوردن برامون. این قاشق چنگالاتون کجاس سحر؟ بدویید بیاید تا از دهن نیفتاده ها.
    مشخص بود که یه غذایی برامون فرستادن.
    سحر رفت بیرون و من باز مشغول بالکن شدم.
    آب پاشو برداشتم و مشغول خیس کردن برگای پیچک که کل بالکنو گرفته بود شدم. یهویی سینم درد عجیبی گرفت و سوخت. بهش اهمیت ندادم ولی سرم گیج رفت و چشام سیاهی. دیگه هیچی نفهمیدم به جز صدای نفسام که اونم یواش یواش محو شد.

    قسمت یازدهم : https://forum.alaatv.com/topic/9436/لذت-تلخ-قسمت-11

    @دانش-آموزان-آلاء

  • تلاش برای شادی😇

    39
    11 رای ها
    39 دیدگاه‌ها
    794 بازدیدها

    چالش روز آخر:
    بخندین و بخندین و بخندین...😊 😇 😄

    مرسی که 30 روز پیگیری کردین...❤

    امیدوارم انجام داده باشین و کلی شادی وارد زندگیتون کرده باشین...:smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes: :smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes: 🤗 🤗
    همیشه شادِ شادِ شادِ شاد باشین...از تهِ دل😇 😇 😇

  • ⬛⬛⬛⬛صندلی داغ ⬛⬛⬛⬛

    760
    5 رای ها
    760 دیدگاه‌ها
    5k بازدیدها

    judy در ⬛⬛⬛⬛صندلی داغ ⬛⬛⬛⬛ گفته است:

    من ۱۰ سوال میپرسم هرکی دوس داشت جواب بده . به ترتب شماره اگه دوست نداشتید هرکدوش رو جواب بدید سه نقطه بزارید . 🙂

    اسمتون رو بگید ؟
    ۲. محل زندگیتون ؟
    ۳. از انجمن الا راضی هستید ؟
    ۴. بهترین دوستون تو انجمن الا کیه ؟
    ۵ بهترین دوست که تو انجمن دارید یه ویزگی خوب و یه ویزگی بدش رو بگید ؟
    ۴ .رشته مورد علاقه تون چیه ؟
    ۶ . برنامه ای برای آینده تون دارید ؟
    ۷. ۱۰ سال بعدتون رو چطوری میبینید ؟
    ۸ . خانودتون تا چه حد براتون مهمه ؟
    ۹ . و در اخر عاشق شدید ؟
    ۱۰ . برامون توضح بدید .
    مستعار: امیر :smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes: ایران 😶 نظری ندارم مثل بقیه انجمنا هست.
    4.خودم :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: ... تا جایی که یادم میاد : بدی: درس نخون- chatter مطلق-منفی گرا :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: خوبی: راحت و روک بودن 🙄
    6.biomedical engineering
    7.بله... میخوام تا جایی که میتونم خوب بخونم و یه شرایط ایجاد کنم تا بتونم واحد های اضافی بردارم تا کارشناسی سریعتر تموم بشه. فعلا چون راهم عوض شده برنامه خاصی ندارم دارم روش فکر میکنم تا برنامه ریزی کنم. ده سال اینده رو نمیدونم یعنی هیچکسی نمیدونه با این وضعیت زنده میمونیم یا نه جنگ میشه یا نه ....
    9.متوسط مثل بقیه خونواده ها. بلی :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: 😄 با شکست مواجه شد 😕 😑 😐 یکیشون شکست عشقی خورده بود کلا داغون بود یکیشون کلی مشکل تو زندگیش داشت یکی دیگه با خونواده اش مشکل داشت و درگیر عشق عاشقی بود و پناه اورده بود - و یکی هم که ازدواج کرد با یه نفر دیگه و رفت🔪 😐 :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: یکی هم که رفت استرالیا 😐 .... هنوز در حال تکمیل در طی زمان :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
  • پویش #دبیران_برتر

    1
    1 رای ها
    1 دیدگاه‌ها
    64 بازدیدها

    ⁦♥️⁩ بسم الله...
    سلام.
    یه چیزی که خیلی وقته میخواستم بگم اینه که ما آلایی ها بهترین دبیرانِ هر درس رو کـه «ساکن تـهـران» هستند رو به آلا پیشنهاد بدیم و تیم‌آلا بعد از بررسی های خودش یکیشونو انتخاب کنه برا سال جدید
    .
    ❗توجه:
    ⛔لفظ «بهترین‌دبیر» یک لفظ عامی اِه! ممکنه برا من اون دبیر بهترین و برا شما بدترین باشه!! پس ما فقط پیشنهاداتمونو به آلا میگیم و اون انتخاب میکنه. و اینم بگم که دبیری که انتخاب میشه دلیل نمیشه تاپ‌ترین و نامبروان ترینِ کل دبیرا باشه! ولی به هرحال بعداز بررسی بین خوبها ، یکیشون انتخاب میشه(پس دبیرایی که انتخاب نشدن دلیل نمیشه از دبیر انتخابی کمتر باشن و چه بسا بارعلمی‌شون ممکنه بیشتر هم باشه)
    _
    ⁦⚠️⁩دانش آموزای آلا، خواهشندم پویش #دبیران_برتر رو جدی بگیرید چون واقعا به نفع خودتونه و باعث میشه رقابت و انگیزه ای بشه برا دبیرها.
    _
    ⁦✔️⁩ویژگی‌های دبیرهای پیشنهادی شما:
    ۱)ساکن تـهــران
    ۲)تدریس رایگان و کامل و جامع
    ۳)خالصانه و نه برای شوآف و معروف‌شدن
    ۴)دبیر، حاضر باشه در آلا تدریس کنه
    _
    ⁦⚠️⁩لازمه به اقای ابوذرخانی‌فرد و شامیزاده بگم ، درصورت امکان این پویش رو حمایت کنند تا نظرات و پیشنهاد های بچه‌ها در این کار عام‌المنفعه نادیده گرفته نشه.چون همیشه مشورت و همفکری چندین نفر،بهتروجامع‌تر از مشورت گروه معدوی است(با تمام احترامی که برای گروه همفکری آلا قائل هستم) . «یدالله مع الجماعه»
    ⁦_
    ♦️⁩نحوه شرکت در پویش #دبیران_برتر
    برای مثال: ریاضی استاد امینی‌راد
    _
    🔴🔵منتظر شرکت و حمایت شما از پویش #دبیران_برتر هستیم
    نظراتتونو هم میتونید اعلام کنید.

  • موضوع حذف شده است!

    6
    2 رای ها
    6 دیدگاه‌ها
    115 بازدیدها
  • ول کن کنکور را قهوه ات یخ کرد ;)

    25
    6 رای ها
    25 دیدگاه‌ها
    390 بازدیدها

    دیشب خوندم
    حالم خیلی بهتر شد
    امشبم دوباره یاسین میخونم:))
    ب امید موفقیت همه ی اونایی ک تلاششونو کردن
    🙂

  • اجازه هست سر جلسه کنکور ماشین حساب برد؟؟؟؟؟؟

    5
    1 رای ها
    5 دیدگاه‌ها
    155 بازدیدها

    😂

  • اگه دوست داشتی با هم حرف بزنیم... واسه تو اینجام دوستم(:

    5
    8 رای ها
    5 دیدگاه‌ها
    216 بازدیدها

    دمنوش نه داروی گیاهی استنباط من دمنوش بود.. نمیدونم منظورش دقیقا چی بود کلا حواستون باشه. اگه سوال دارین میتونم مجبورش کنم ویس بذاره آپ کنم براتون خخخ در حد کلی ها اخلاقشو میدونم یه ساعت میگه از من نشنیده بگیرین خخخخ تا عصر فک نکنم بیام ولی لابلای کارام امرو دارم زیرسیبیلی رد میکنم فرومو حواسم هس دورادور دارم یه کارایی میکنم

  • ظرفیت پذیرش دولتی

    8
    0 رای ها
    8 دیدگاه‌ها
    261 بازدیدها

    بنظرتون پرستاری ملی منطقه۳ تا چند هزار قبول میکنه هم روزانه هم نیمه دوم؟

  • فراخوان جذب تبلیغ در سایت آلاء

    منتقل شده
    6
    13 رای ها
    6 دیدگاه‌ها
    1k بازدیدها

    سلام به دوستان آلایی
    به نظرم آلا می تونه با آژانس های تبلیغاتی تو فضای مجازی همکاری کنه چون اون ها هم مشتری های قوی دارند و هم پول خوبی برای جایگاه ها میدهند

  • رتبه پیام نور کمک کنید

    4
    0 رای ها
    4 دیدگاه‌ها
    113 بازدیدها

    پیام نور رشته هاش از پارسال بدون کنکور شده یعنی میتونی اصلا کنکور هم ندی

  • کمک!فوری

    20
    3 رای ها
    20 دیدگاه‌ها
    400 بازدیدها

    سلام من فکر کنم بتونم کمک کنم

  • بعد کنکور

    324
    5 رای ها
    324 دیدگاه‌ها
    4k بازدیدها

    تقریبا میشه گفت زندگی 🙏🙏(:

  • لطفا دعا کنید ❤❤❤❤

    27
    9 رای ها
    27 دیدگاه‌ها
    294 بازدیدها

    mohammadhosseun در لطفا دعا کنید ❤❤❤❤ گفته است:

    انشاالله به حق حضرت فاطمه خوب بشن.

    الهی آمین ممنونم ❤️❤️❤️

  • اقای حسام الدین جلالی

    2
    0 رای ها
    2 دیدگاه‌ها
    125 بازدیدها

    AMIR_HOSSEIN1378
    سلام @hellophilo