-
search در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
تیه خاطره دیگه:
تو اردو ها ما گروه گروه می شدیم، هر گروه یه کار می کرداون شب وظیفه ی ما شستن دیگ ها بود، یهو دیدیم یه نفر رو پیچیدن دور ملحفه و دارند میارند، چشت روز بد نبینه ما که دیگ میگ رو ول کردیم در رفتیم
طرف رو انداختن تو دیگ تا می خورد زدنش
آخرش اون یکی دیگ رو گذاشتن سرش و با ملاقه می زدند تو سر دیگ .... حالا بعدا گفتن چون تو خواب خروپوف می کرده :trollface:
این دیگه عالی بود
دمت گرم
یعنی ترکیدم از خنده
ایول داری -
یه بار تو راه مشهد با این قطار کوپه ای ها داشتیم می رفتیم.
معلما تو یه کوپه جلسه داشتند یدونه از این بمب بد بوها رو انداختیم تو کوپه در رفتیم؛ خیلی حال داداونا هم نامردی نکردند چند ساعت بعد به اسم اینکه باهاتون کار مهم داریم تعدادی زیادی از بچه ها رو جمع کردند داخل یه کوپه، بعد نامردا 4 تا بمب بدبو انداختند و رفتند بیرون و در کوپه رو نگه داشتند ما داشتیم تو کوپه پر پر میشدیم تا آخر عقل یکی از بچه ها کار کرد با لگد زد چوب زیر در تابت کوپه شکست، آقا این که نزد همه یهو وحشی شدند اینقد با لگد زدن تو در که حسابی در کوپه داغون شد و آخر سر معلم ها از رو رفتن و در رو باز کردند مسئول قطار که اومد رفیقم گفت آقا این معلمه گفت اگه در رو بشکونی بهت مستمر 20 میدم :trollface:
کل خسارت در رو دبیرا دادند :trollface: :trollface:
-
search در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یه بار تو راه مشهد با این قطار کوپه ای ها داشتیم می رفتیم.
معلما تو یه کوپه جلسه داشتند یدونه از این بمب بد بوها رو انداختیم تو کوپه در رفتیم؛ خیلی حال داداونا هم نامردی نکردند چند ساعت بعد به اسم اینکه باهاتون کار مهم داریم تعدادی زیادی از بچه ها رو جمع کردند داخل یه کوپه، بعد نامردا 4 تا بمب بدبو انداختند و رفتند بیرون و در کوپه رو نگه داشتند ما داشتیم تو کوپه پر پر میشدیم تا آخر عقل یکی از بچه ها کار کرد با لگد زد چوب زیر در تابت کوپه شکست، آقا این که نزد همه یهو وحشی شدند اینقد با لگد زدن تو در که حسابی در کوپه داغون شد و آخر سر معلم ها از رو رفتن و در رو باز کردند مسئول قطار که اومد رفیقم گفت آقا این معلمه گفت اگه در رو بشکونی بهت مستمر 20 میدم :trollface:
کل خسارت در رو دبیرا دادند :trollface: :trollface:
کل خاطره یه طرف این خط اخر یه طرف
خیلی خوووووب بود -
Taha 76
سال دو م دبیرستان کلاس خیلی شلوغی داشتیم همه از دستمون عاصی بودن امتحان هم فقط نوبت اول و دوم دادیم همش کنسل میشد یه زنگ تفریح که بعدش امتحان ریاضی داشتیم شروع کردیم به سرو صدا و کوبیدن رومیزمعلم بعد از چند دقیقه یکی از بچه ها تیکه بالایی میز رو کند و بلافاصله چند ثانیه بعد میز معلم به چهار تیکه تبدیل شد حالا مارو بگو همه کف کلاس ریسه میرفتن خودمونو جمع و جور کردیم و تیکه ها رو بردیم گذاشتیم رو لبه پنجره کلاس چهارمی ها ک مدرسه نمیومدن و میز اونارو واسه خودمون برداشتیم...بعد چند روز تیکه های میز رو دم در مدرسه دیدیم ...خداروشکر نفهمیدن کار ما بوده ولی کاشف به عمل اومد که یکی پرده پنجره رو داده کنار و تیکه ها افتاده روسرش و غش کرده اون کرده اون بنده خدا....اینم از گل کاری های ما بود...... -
Taha 76
سرایدار مون همیشه سماور آب جوش معلما رو زود میذاش جوش بیاد ی روز از سال دومی ها ک زود اومده بوده و سرایدارم تو آبدار خونه نبوده میره قرص روان کننده میریزه تو کتری چایی معلما که داشته دم میکشیده دیگ شما خودتون تصور کنین از زنگ تفریح اول به بعد معلما چه حالی داشتن ......نصف بیشترشون رفتن خونه اون روز کلن درس تعطیل بود...البته با نقشه قبلی و برنامه ریزی شده بوده این کارشون.... -
نگین در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
Taha 76
سرایدار مون همیشه سماور آب جوش معلما رو زود میذاش جوش بیاد ی روز از سال دومی ها ک زود اومده بوده و سرایدارم تو آبدار خونه نبوده میره قرص روان کننده میریزه تو کتری چایی معلما که داشته دم میکشیده دیگ شما خودتون تصور کنین از زنگ تفریح اول به بعد معلما چه حالی داشتن ......نصف بیشترشون رفتن خونه اون روز کلن درس تعطیل بود...البته با نقشه قبلی و برنامه ریزی شده بوده این کارشون....اه اه اه
چیکار کردین
به نظرم باید بگیم بهشت زیر پای معلمان و مادران است
خخخخخخخ
خیلی شلوغ کار بوددددددددین -
سال دوم دبیرستان بودیم 7 نفر قرار گذاشته بودیم که امتحان بعد از نوروز مدرسه گذاشته بود تقلب کنیم امتحان سرکلاس معلم خود درس نبود سرکلاس معلم ورزش بود امتحان فیزیک داشتیم جواب سوال هارو توی برگه کوچک می نوشتم بقیه می دانم کلاس کوچک بود صندلی پشت سر هم بود برگه دست بدست می شد کنار دستم برگه پرت کردم معلم برگشت ولی شانس اوردم که دوستم زیر کفش قایم کرد نفهیدم تا زمانی معلم مون امتحانون تحصیصح کرد که ولو رفتیم من بازخواست شدم گفت یا مگی یا می ری دفتر معاون خیلی خراب اگر می فهمید مدرسه اخراج میکرد من گفتم برگم بازم گذاشتم ازاین حرفا هر جوری بود خود مخمصه نجات دادم به اون هم گفتم چون همه جواب خودم داده بودم اون راضی بودند نمره ازمن کم نشه ولی شد3نمره کم کرد داد17 مستمر اون 6 نفر از12 بالا نداد بعدازون همه معلم جای من تغییر میدان ومن هم بتقلب ادامه دادم می رسودم
-
@پروفسور در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یادمه به یکی از بچه ها مشکل داشت کلا برا امتحان نخونده بود
من خونده بودم قرار شد بهش برسونم
اقا من ورقه رو کامل نوشتم عین ورقه رو براش رسوندم
ورقه ها رو که دادن من ۱۶ گرفتم رفیقم ۱۸
هنوزم یادم میوفته خندم میگیره
: -
@پروفسور در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
دوران سوم دبیرستان معلم نداشتیم یکی از بچه ها دلستر خورده بود تصمیم گرفتیم کاری کنیم که تو گینس ثبت بشه ته قوطی دلستر رو پاشیدیم رو تخته و تخته رو پاک کردیم چنان بوی گوسفندی گرفته بود هرکی میومد فکرمی کرد طویلس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
عافرین......نعععع...عافرین..سد عافرین..حزارو صیثد عافرین..
-
search در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یه بار تو راه مشهد با این قطار کوپه ای ها داشتیم می رفتیم.
معلما تو یه کوپه جلسه داشتند یدونه از این بمب بد بوها رو انداختیم تو کوپه در رفتیم؛ خیلی حال داداونا هم نامردی نکردند چند ساعت بعد به اسم اینکه باهاتون کار مهم داریم تعدادی زیادی از بچه ها رو جمع کردند داخل یه کوپه، بعد نامردا 4 تا بمب بدبو انداختند و رفتند بیرون و در کوپه رو نگه داشتند ما داشتیم تو کوپه پر پر میشدیم تا آخر عقل یکی از بچه ها کار کرد با لگد زد چوب زیر در تابت کوپه شکست، آقا این که نزد همه یهو وحشی شدند اینقد با لگد زدن تو در که حسابی در کوپه داغون شد و آخر سر معلم ها از رو رفتن و در رو باز کردند مسئول قطار که اومد رفیقم گفت آقا این معلمه گفت اگه در رو بشکونی بهت مستمر 20 میدم :trollface:
کل خسارت در رو دبیرا دادند :trollface: :trollface:
عالی...عالی...علی...عالی....دنباله ثابت عالی ها n تا....
-
@پروفسور در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
اول دبیرستان بودم دوست صمیمیم می خواست بره مسافرت فقط به من گفت که 4روز مدرسه نمیام منم یه فکری زد سرم..
رفتم خونه براش آگهی فوت درست کردم شب به دیوار مدرسه زدم ...
خلاصه روز اول همه گریه و زاری .. معلم ها هم گریه می کردن ...
فرداش جاش تو نیمکت دسته گل گذاشتن ...
مدیر و معلم ها هم زنگ می زدن خونشون کسی نبود و پیغام تسلیت می زاشتن !!
بعد 4 روز اومد مدرسه .... دیگه خودتون حدس بزنید ....
اولین نفری که گفتن بیا دفتر من بودمخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ............نگووووو......شلوووغ...آی شلوووغ...یاد گرفتم
-
یک روز با بچه از طرف مدرسه رفته بودیم راهیان نور .....
سوله ی کناری بچه های اصفهان بودن ما هم تصمیم گرفتیم یک درگیری با بچه های اصفهان راه بندازیم ........
خلاصه منتظر موندیم تا بچه های اصفهان از بالای کوه (محل نمایش) برگشتن ما زود تر رسیده بودیم ...... بعد درگیری رو شروع کردیم 2 -3 نفر
شون رو زدیم و خیلی خوشحال بودیم که یک دفعه سرو کله ی سرهنگ مسئول بچه های اصفهان پیدا شد چنان زدمون که .............
تا یک ماه نمی تونستیم درست راه بریم !!! ((البته من زود تر فرار کردم و خوشبختانه آسیب زیادی ندیدم )) ...راستی داستان دروغ نبود من هم اون موقع کلاس 8 بودم ...........
-
سال اول بودیم درس مهارت زندگی مشاوره مدرسه میامد سرکلاس درس بده جزوه میگفت خیلی مضخرف بود ماهم نمی نوشتیم نوبت اول امتحان نگرفت که هیچ اخر سال خواست امتحان بگیره من جزوه نداشتم بخونم قرار بود زنگ اول جزوه بخونم بد شانسی او مد کلاس همزمان بیگره اون زنگ اول من با دوست مثل خر می خوندن قهر کرده بودم با بچه نمی خوندن کنار نشسته بودم کنار دسته مون نگاه می کردم اون هم جواب نی دادن سرکلاس که زنگ ریا ضی داشتم معلم میخواست برگه جمع کنه اون اخر کلاس نشتن برگه هاور جمع کنن بعد من خوشحال شدم برگه سوال تی دفتر زیر دستم گذاشتم برگه های بقیه جمع کردم توی یک کلاس36 نفره 3این کار کردیم بقیه ازاین قضیه بوی نبرد
-
@Phenomenon در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
پویا داداش میشه با زبان شیرین فارسی بنویسی ؟؟؟
سه باره دارم میخونم..