شعر های نامنظم🤙😃
-
حیدر بابا گون دالووی داغلاسین
یوزون گولسون بولاقلارون اغلاسین
اوشاقلارون بیر دسته گول باغلاسین
یئل گلنده وئر گهتیرسین بویانا
بلکه منیم یاتمیش بختیم اویانا...ترجمه:
حیدربابا(اسم یه کوه) آفتاب پشتت رو گرم کنه
صورتت همیشه بخنده و چشمه هات گریه کنن
فرزند هات یه دست گل ببندد
وقتی که نسیم اومد بهش بسپر تا سمت ما هم بیاد
تا شاید بخت خوابیده ما هم بیدار بشه#شهریار
-
حیدر بابا چکدین منی گتیردین
یوردوموزا یووامیزا یتیردین
یوسیفوی اوشاق ایکن ایتیردون
قوجا یعقوب ایتمیشسده تاپوپسان
قاوالیب قورد آغزیندان قاپوپسانترجمه:
حیدرآباد منو کشیدی و آوردی سمت خودت
دوباره به وطن و خانه خودمون رساندی
یوسف ات را وقتی بچه بود گم کردی
ای یعقوب پیر! اگرم گم شده بود پیدا کردی
دنبالش کردی و از دهن گرگ و درنده گرفتی#شهریار
-
من ندانسنم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی#سعدی
-
میبینم
آن شکفتن شادی را
پرواز بلند آدمیزادی را
آن جشن بزرگ روز آزادی را........#هوشنگ ابتهاج(سایه)
-
أنا العاشق السيء الحظَّ
لا أستطيع الذهاب اليكِ
ولا أستطيع الرجوع اليّ.
تمرد قلبي عليّ.من عاشق بد اقبال،
نه میتوانم به سویت آیم
نه میتوانم به خویشتن،
باز گردم...
قلبم،
بر من عصیان کرده است#محمود_درویش
-
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفت و گوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من#خیام
-
هرکس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
من در عجبم دوست چرا میشکند؟ -
@محمد-خراسانی اسم شاعر رو با # بگید لطفا
-
Matin Mousavi 1 سلام
شرمنده آخه گفتین شعری بگید که جایی شنیدید و اینا، منم یه جایی شینده بود اینا بخاطر همین نمیدونم از کی هست
شرمنده -
@محمد-خراسانی آها خواهش میکنم
-
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو#حافظ
-
ندانمت به حقيقت که در جهان به که ماني
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جاني
به پاي خويشتن آيند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگيري ز خويشتن برهاني
مرا مپرس که چوني به هر صفت که تو خواهي
مرا مگوي که چه نامي به هر لقب که تو خواني
چنان به نظره اول ز شخص مي ببري دل
که باز مي نتواند گرفت نظره ثاني
تو پرده پيش گرفتي و ز اشتياق جمالت
ز پرده ها به درافتاد رازهاي نهاني
بر آتش تو نشستيم و دود شوق برآمد
تو ساعتي ننشستي که آتشي بنشاني
چو پيش خاطرم آيد خيال صورت خوبت
ندانمت که چه گويم ز اختلاف معاني
مرا گناه نباشد نظر به روي جوانان
که پير داند مقدار روزگار جواني
تو را که ديده ز خواب و خمار باز نباشد
رياضت من شب تا سحر نشسته چه داني
من اي صبا ره رفتن به کوي دوست ندانم
تو مي روي به سلامت سلام من برساني
سر از کمند تو سعدي به هيچ روي نتابد
اسير خويش گرفتي بکش چنان که تو داني#سعدی
-
چنان مستم چنان مستم من امشب
که از چنبر برون جستم من امشب
چنان چیزی که در خاطر نیاید
چنان هستم چنان هستم من امشب
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورتگر در این پستم من امشب
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل
برون رو کز تو وارستم من امروز
بشوی ای عقل دست خویش از من
که در مجنون بپیوستم من امشب
چنان کرد آن ابریق پر می
که چندین خنب بشکستم من امروز
نمیدانم کجایم لیک فرخ
مقامی کاندر او هستم من امروز
بیامد بر درم اقبال نازان
ز مستی در بر او بستم من امروز
چو واگشت او پی او میدویدم
دمی از پای ننشستم من امروز
چون نحن اقربم معلوم آمد
دگر خود را بنپرستم من امروز
مبند ان زلف شمس الدین تبریز
که چون ماهی در این شستم من امروز#مولانا
-
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اينها که من با جان خود کردم
طبيبم گفت درماني ندارد درد مهجوري
غلط مي گفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتي دل صد پاره اي بودت کجا بردي
کجا بردم ز راه ديده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب ديده اش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب ديده گريان خود کردم
ز حرف گرم وحشي آتشي در سينه افکندم
باو اظهار سوز سينه سوزان خود کردم#وحشی_بافقی
-
Matin Mousavi 1 در شعر های نامنظم گفته است:
همه نوع شعری
اتل متل توتوله
گاو حسن چجوره؟
نه شیر داره نه پستون
شیرشو بردن هندستون
یک زن هندی بستون
اسمشو بزار عمه قزی
دور کلاش قرمزی
هاچین و واچین
یک پاتو ورچین
-
یک نظر مستانه کردی عاقبت
عقل را دیوانه کردی عاقبت
با غم خود آشنای کردی مرا
از خودم بیگانه کردی عاقبت
در دل من گنج خود کردی نهان
جای در ویرانه کردی عاقبت
سوختی در شمع رویت جان من
چارهٔ پروانه کردی عاقبت
قطرهٔ اشک مرا کردی قبول
قطره را در دانه کردی عاقبت
کردی اندر کلّ موجودات سیر
جان من کاشانه کردی عاقبت
زلف را کردی پریشان خلق را
خان و مان ویرانه کردی عاقبت
مو بمو را جای دلها ساختی
مو بدلها شانه کردی عاقبت
در دهان خلق افکندی مرا
فیض را افسانه کردی عاقبت#فیض_کاشانی
-
مرا عاشقی شیدا، فارغ از دنیا
تو کردی، تو کردی
مرا عاقبت رسوا، مست و بیپروا
تو کردی، تو کردی
نداند کس، جانا، چه کردی، چه ها کردی با ما چه کردی
دو چشمم چون دریا درافشان، گوهر زا، تو کردی، تو کردی
روان از چشم ما، گهرها دریاها، تو کردی، توکردی
نه یک دم از جورت فغان کردم
نه دستی سوی آسمان کردم
منم اکنون چون خاک راهی
غباری در شام سیاهی
اگر مهری رخشد تو آن مهری
اگر ماهی تابد تو آن ماهی
اگر هستی پاید تو هستی
اگر بودی باید تو بودی
بی لطف و صفا باشد به خدا، بی تو هستی ها
از دیدارت، از رخسارت، پیدا بینم سرمستی ها
شمیم روح افزایی
مشکی، عودی،
منیر بزم و رایی،
#منیره_طه