-
چقد بچه ها هنرمندن
-
مهسادنبالش آمد اما هنوز حس میکرد کسی همراه اوست وپی درپی دنبالش میکند .قضیه رابرای مهسا تعریف کرد کمی ارامترشد .به خانه برگشت وسرش رابربالشت گذاشت وچشمهایش روبه سقف خیره شد.اتفاقات دیشب را درذهن خود مرور کرد.ان فریاد ها وکمک ها درگوشش میپیچید. گویا ان دخترک کمک میخاست.
-
@mahdis127
-
کم کم پلک هایش روی هم افتادند و خواب او را در اغوش گرفت. دخترک به هیچ وجه از او دل نمیکند و این بار به وضوح او را مخاطب قرار میداد و با صدای عجیبی بارها و بارها نام او را صدا میزد : آمین ... آمین...
-
@mahdis127 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
_MILAD_ خب پس بذارین مهدیس ،خیلی قشنگ میشه
شرمنده باید خودتون ادامه میدادین داستانو تا اسمو دختره رو انتخاب کنید...
-
آمین...آمین...
با تکان های دستی همراه با صدا زدن های ممتد ذهنش هوشیار شد .
چشم هایش را باز کرد و به شخص پیش رویش زل زد تا او را به خاطر بیاورد... -
sky daughter در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
آمین...آمین...
با تکان های دستی همراه با صدا زدن های ممتد ذهنش هوشیار شد .
چشم هایش را باز کرد و به شخص پیش رویش زل زد تا او را به خاطر بیاورد...چشامانش باز شد و همان دخترک را دید که در آغوشش خوابیده بود و دوستش شکیلا نیز در کنار دخترک وایستاده بود
دخترک گقت: -
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود..... -
دوستان عزیز لزومی نداره همه چی واقعی باشه مارو وارد یه دنیای دیگه کنید حتی یه سرزمین دیگه حتی جادو اتفاق بیفته ما نمیخوایم این یه داستان کسل باشه با چیزای روزمره و کارهای روزمره صرفا برای بکار انداختن قدرت تخیل و مهارت نوشتن هست . اخرشم شاید بصورت پی دی اف در اوردیم:)
-
دوستان عزیز لزومی نداره همه چی واقعی باشه مارو وارد یه دنیای دیگه کنید حتی یه سرزمین دیگه حتی جادو اتفاق بیفته ما نمیخوایم این یه داستان کسل کننده باشه با چیزای روزمره و کارهای روزمره صرفا برای بکار انداختن قدرت تخیل و مهارت نوشتن هست . اخرشم شاید بصورت پی دی اف در اوردیم:)
-
............................
-
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاء -
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
-
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
-
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
خب شما روحش رو اسطوره کن. یا اصن ببر خاکش کن سره خاک اونجا ی دوست قدیمی بیاد سره خاکش و ......
-
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
خب شما روحش رو اسطوره کن. یا اصن ببر خاکش کن سره خاک اونجا ی دوست قدیمی بیاد سره خاکش و ......
چه ربطی داره؟؟قرار نیست اینجوری زود تموم بشه
-
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
خب شما روحش رو اسطوره کن. یا اصن ببر خاکش کن سره خاک اونجا ی دوست قدیمی بیاد سره خاکش و ......
چه ربطی داره؟؟قرار نیست اینجوری زود تموم بشه
من کشتمش دیگه. شما هر کاری میخوای با این جنازه بکن.